#چشمان_آتش_کشیده_پارت_176
نفسم رو عميق رها کردم و به ديوار تکيه زدم قلبم از شدت استرس تند تند ميزد.
دستي به موهام کشيدم و رفتم تو کلاس تا استاد بياد. کنار جوليا نشستم که نگاهي بهم کرد، به معني آره پلک زدم که سرشو چپ و راست تکون داد. با اومدن يوهان اخم ريزي رو پيشونيم نشست. نگاه کوتاهي بهم کرد و مشغول تدريس شد. بعد از تموم شدن کلاس، زود تر از همه رفتم. دلم نميخواست با يوهان حرف بزنم. جوليا پشت سرم صدام زد :
_هي آنيدا وايسا.
ايستادم که خودش رو بهم رسوند.
- دو هفته بعد جشنه.
_ جشن؟ براي چي؟
- مناسبت ساليانس و هميشه برگذار ميشه؛ نزديک پارک جنگلي جشنو ميگيرن. اسم نويسي ميکني؟
به نظر جالب مياومد فکر کنم بعد اين همه دردسر و اضطراب فکر خوبي باشه.
_ آره.
- عاليه، پس اسم تو رو هم مينويسم. من برم هي مثل بيمارستان پشيمون نشيا.
romangram.com | @romangram_com