#چشمان_آتش_کشیده_پارت_173
- سلام دمغي!
ابروهامو بالا انداختم و گفتم :
_ روز خوبي نداشتم.
دستش رو روي شونم گذاشت و گفت :
_ ميخواي راجبش حرف بزني؟
لبخند کمرنگي بهش زدم و گفتم : چيز مهمي نيست ممنون.
متقابلا بهم لبخند زد و گفت :
_ خوب از اونجايي که ديروز انتخاب بيمارستان رو به من واگذار کردي، من بيمارستان بيگنو انتخاب کردم. من و تو و فرد و جک و آليس و مارک، باهم همگروهي هستيم.
سرم رو تکون دادم و ناخود آگاه پرسيدم :
_ بيمارستان کلودر هم بود؟
- آره فکر کنم، آخرين بيمارستان بود. ميدوني ديروز بعد رفتنت دانکن اومد و انتخابش کرد. به خاطر اون کسي ديگهاي اونجا نرفت. پنج نفر باقي مونده هم يه بيمارستان ديگهاي رو پيشنهاد دادن که استاد هم موافقت کردش.
romangram.com | @romangram_com