#چشمان_آتش_کشیده_پارت_169

_چ..چته؟

دوباره به ديوار زد و گفت :

_من يا تو؟

نفس نفس زد و پيشونيش‌ رو به دستش که کنار سرم بود، تکيه داد. با حرکتش عضلاتم‌ رو منقبض کردم تا تماسي باهاش نداشته باشم. ازش مي‌ترسيدم. خيلي عصبي شده بود مشکلش چيه؟

- يا با من مي ري يا با دانکن.

سرش‌ رو بلند کرد و به چشمام زل زد و ادامه داد :

_يا امروزم اينجا مي‌موني.

با حرفش جري شدم و گفتم :

_ هيچ کدوم لعنتي، من خودم از اينجا مي رم.

چشماش ر‌و ريز کرد و با دست چپش چونم ر‌و گرفت. منتظر بودم محکم فشارش بده، که به طرف بالا هلش داد و سرش‌و جلو آورد.

قبل اينکه به خودم بيام؛ لباش روي لبام بود. قلبم متشنج شروع کرد به کوبيدن تو سينه‌ام، حس گرم شدن گونه و صورتم به تموم بدنم پخش شد. مي‌خواستم ازش فاصله بگيرم ولي يک حسي نمي‌ذاشت. ناخودآگاه دستام‌ رو دور گردنش حلقه زدم و به خودم فشردمش. بوسه‌اش ملتهب تر و داغ تر از اون دفعه بود. با اينکه انکارش مي‌کرد ولي اون بوسه واقعي بود، درست مثل اين يکي بوسه.

romangram.com | @romangram_com