#چشمان_آتش_کشیده_پارت_167

با فکر اينکه دانکنِ سعي کردم خونسرد باشم. بدون اينکه بهش نگاه کنم گفتم :

_بذار برم دانکن، حالم خوب نيست.

-‌ چرا سِرمت‌و در آوردي؟

با شنيدن صداي يوهان، حسي مثل منزجر شدن بهم دست داد با ضرب دستم‌ رو بيرون کشيدم و به عقب هلش دادم، ولي تکون نخورد حتي يک اينچ.

_به من دست نزن.

لباش تکوني خورد و گفت :‌ _اينطوري فقط به خودت آسيب مي‌زني.



_ مي‌خوام از اين جهنم برم بيرون ولم کن.

دستم‌ رو محکم کشيد که مماس باهاش شدم.

- مي‌رسونمت.

_ هـه چه زود حرف خودت‌و فراموش کردي. گفتي ازت دور بمونم، حالام برو کنار قصد دارم الان همين‌کارو بکنم.

romangram.com | @romangram_com