#چشمان_آتش_کشیده_پارت_164


- چشماي سرخ، آره؟ به نظرت اين مي‌تونه حقيقت داشته باشه؟

اشکي از گوشه‌ي چشمم سر خورد و بين موهام رفت :

_ولي اون بوسه واقعي بود.

عجزِ توي صدام، حس غرورم‌ رو جريحه‌دار کرد.



چشماش‌ رو تو صورتم چرخوند. گلوم به خاطر بغض درد مي‌کرد و مي‌لرزيد. قطره‌هاي اشک با بي‌رحمي تند تند روي گونه‌ام جاري مي‌شدن و بيشتر غرور بي‌چاره‌ام ر‌و تحقير مي‌کردن، با چکيدن هر قطره رنگ چشماش تيره‌تر و صورتش سفيد‌تر مي‌شد. از بين دندوناي کليک شده‌اش گفت :

_گريه نکن!

لحنش خشن و عصبي بود. چرا اينطوري رفتار مي‌کنه؟ مگه .. مگه من چي کار کردم؟

- بهت گفتم گريه نکن آنيدا.

اسمم‌ رو با غيض گفت؛ نگام ر‌و به دستاي مشت شده‌اش که از شدت فشار سفيدِ سفيد بود‌، دوختم.


romangram.com | @romangram_com