#چشمان_آتش_کشیده_پارت_158


- بخواب آنيدا.

ديدم بلافاصله شروع کرد به تار شدن که متوجه سه تا سايه‌ي مشکي کنار يوهان شدم همون مردا بودن ولي با چشمايي که رگه‌هاي قرمز داشت، نگاهي به چشماي سرخ شده‌ي يوهان انداختم و بعد همه جا تاريک و سياه شد.



تا چشم کار مي‌کرد همه‌ جا تيره و سياه بود. من اينجا چي‌کار مي‌کنم؟ مضطرب و گيج راه افتادم به سمت جلو که حرکت چيزي رو کنارم احساس کردم. ترسيده ايستادم و دستم‌و تو سياهي چرخوندم.

_ کسي اينجاست؟

‌دوباره حس کردم چيزي پشتم حرکت کرد، که برگشتم و بلند فرياد زدم :

_ آهاي کي اينجاست؟

وقتي صدايي نشنيدم، دستم‌ رو مشت کردم و آماده‌ي دويدن شدم که يکباره نور چراغي چند قدم جلوتر از خودم روشن شد. نوري سرخ و آتشين رنگ، نگاهي مبهوت به دور و اطراف انداختم و نزديک تر رفتم.

با ديدن يک صندلي چوبي کهنه که نور چراغ روش افتاده بود، ابروهام بالا رفت. اين صندلي اينجا چي‌کار مي‌کنه؟ دستي بهش کشيدم که صدايي از سمت چپم بلند شد.

- آنيدا


romangram.com | @romangram_com