#چشمان_آتش_کشیده_پارت_152


زبونم‌رو دراز کردم و با چشم بهش اشاره زدم. ولي اون نگاهش‌و به زمين دوخت و زير لب گفت :‌

_هر آدم .. ولي من که ..

خواست ادامه‌ جملش ر‌و بگه که چشماش بالا اومد و نگاش به نوک زبون قرمز شده‌ي من افتاد و بلافاصله چشماش گرد شد. اخمي بهش کردم و خواستم زبونم‌و ببرم تو دهنم که يک مرتبه خم شد و نوک زبونم‌و بوسيد.

مبهوت همونطور که زبونم بيرون بود، نگاش کردم که لبخند مرموزانه‌اي زد و گفت :

_الان بهتر شد ؟

نفسم‌‌ رو شوکه بيرون فرستادم و بالاخره زبونم‌و جمع کردم. اين ديگه چه کاري بود که کرد؟ تصميم گرفتم براي فرار از نگاهش ليوان چايي رو بردارم . اين دفعه فوتش کردم و با احتياط خوردمش. خدا رو شکر نسوختم، هرچند اگه هم مي‌سوختم با اين کارش به روي خودم نمي‌آوردم براي خلاصي از نگاه نافذش گفتم :

_چي‌شد يهو تصميم گرفتي استاد دانشگاه بشي؟

لبخند ريزي زد و گفت :

_ دانشگاه بهم درخواست داد. منم کمي از وقتم آزاد بود، براي همين قبول کردم

_ فکر نکنم دکترا وقت آزاد داشته باشن.


romangram.com | @romangram_com