#چشمان_آتش_کشیده_پارت_151

_آره

و بعد ليوان چاييش‌ رو بلند کرد و آهسته به لباش نزديک کرد و جرعه جرعه نوشيدش. منم به تبعيت ازش ليوان خودمر‌و برداشتم و کمي ازش چشيدم که بلافاصله زبونم سوخت. سريع ليوان‌و گذاشتم روي ميز که يوهان متعجب نگام کرد، با دستم زبونم‌و باد زدم که يوهان گفت :

_چي شده؟

_خيلي داغ بود، تو چطوري خوردي؟

نگاهي به ليوان انداخت و گفت : داغ نبود!

با حس سوزش تو زبونم گفتم :

_تو کلا به چيزاي داغ واکنش نشون نميدي؟ اون از برخوردت تو کافه وقتي قهوه‌ي داغ رو دستت خالي شد و اينم از اين چايي داغ که با آرامش خورديش.

نگاهش ر‌و بالا گرفت و با لحن مغرورانه‌اي گفت :

_اينا براي تو داغ هستن نه من.

ابروم‌و بالا انداختم و گفتم :

_چي ؟ هر آدمي اين‌و بخوره جزغاله مي شه، زبونم‌و نگاه کن.

romangram.com | @romangram_com