#چشمان_آتش_کشیده_پارت_143
_ پنج تا بيمارستانِ، بايد به گروهاي شش نفره تقسيم بشيد و هر شش نفر به يه بيمارستان مي ره. روز همگي خوش.
همين که استاد از کلاس بيرون رفت، صداي همهمه بلند شد.
- نظرت چيه؟ کدوم بيمارستان؟
بي تفاوت همزمان که وسايلمو جمع ميکردم، گفتم :
_فرقي نداره. بيمارستان بيمارستانِ ديگه.
- آره، ولي بعضياشون امکانات بيشتري داره.
_ اومم نميدونم جوليا. نظري در اين باره ندارم، تو هرکدوم رو انتخاب کردي اسم منم بنويس.
باشهاي گفت و دوباره به کاغذ نگاه کرد. گوشيم رو درآوردم و به يوهان زنگ زدم. بوقاي آزاد تو گوشم پخش ميشد ولي کسي جواب نميداد. خيلي نگران بودم. اين طوري نميشه، بايد حتما ببينمش. از فکر اون جنگل و عمارت ترسناک موهام سيخ شد ولي با اين حال بايد ميرفتم به اون عمارت.
_جوليا من جايي کار دارم، خودم تنها مي رم.
سرش رو بالا گرفت و گفت :
romangram.com | @romangram_com