#چشمان_آتش_کشیده_پارت_141

- خوب يه استاد جوون و خوشتيب و يه دختري که چهره‌ي جذابي داره.

_ اوه بيخيال جوليا، اون يه درخواست دوستانه بود.

دستاش ر‌و تو سينش جمع کرد و گفت :

_دوستانه؟‌ مگه شماها هم ديگرو مي‌شناسين؟

براي اينکه بيخيال بشه و حس فضوليش بخوابه گفتم :

_ اون پدرخونده‌ي دانکنِ، شنيدي که فاميليشون هم يکيه.

به محض تموم شدن جملم چشماش گرد شد و کلمه‌ي اوه از دهنش بيرون پريد

- تو...تو چي گفتي!؟ پدرخونده!

_ آره، يوهان قيّمِ دانکنِ

- ولي چطور ممکنه؟ اون که خيلي جوونه.

شونه‌هام‌ رو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم :

romangram.com | @romangram_com