#چشمان_آتش_کشیده_پارت_126
سريع واکنش نشون دادم و گفتم : _نه!
که چشم غرهي تيزي بهم رفت.
_خيل خوب با سايمون ميرم.
ولي خودم ميدونستم، که اين حرف دروغي بيش نيست.
- سايمون کيه؟
_رانندهي شخصي پدربزرگمه.
نفسش رو با حرارت تو صورتم فوت کرد و گفت :
_خوبه.
از حس نزديکي بهش مورمورم شد، گيج از نگاهش خواستم تکون بخورم که محکمتر گرفتتم. چشماش رو رو صورتم حرکت داد و روي لبام قفل کرد. از نگاهش نفسم حبس شد و حسي ناشناخته تو تنم پيچيد. سرش رو کمي جلو آورد، خشک شده خيره به چشماش موندم. وقتي به فاصلهي يه بند انگشت از صورتم رسيد، دستش رو به طرف گردنم سوق داد. قلبم تو سينم ميکوبيد و متعجب بودم چرا مانعش نميشم. چشماش رو بست و يک دفعه لباشو کنار گوشم برد و آروم بوسيد.
romangram.com | @romangram_com