#چشمان_آتش_کشیده_پارت_122
دستم رو آروم گرفت و نوازش گونه انگشت شستش رو رو پوست سردم، حرکت داد. قسمتايي که لمس ميکرد گرم ميشد و آرومم ميکرد.
_ اونا کين يوهان؟ تو ميشناسيشون؟
نفسشو عميق رها کرد و گفت : _آنيدا، اونا خيلي خطرناکن بايد ازشون دور بموني.
ترسم دوبار برگشت :
_ ولي با من چيکار دارن؟ چي از جونم ميخوان؟
بيشتر اخم کرد و گفت :
_ اونا حتي از يه کابوس شبانه هم ترسناک ترن، نبايد بهشون نرديک بشي فهميدي؟
_ خوب..خوب به پليس بگيم.
فکش منقبض شد و جلوتر اومد.
romangram.com | @romangram_com