#چشمان_آتش_کشیده_پارت_120


اين‌ رو گفتم و دوقدم عقب تر رفتم.

چشماش ر‌و ريز کرد و گفت :

_ به صاحب کتاب نزديک بمون نه به به وجود آورنده‌اش، فقط اينطوري مي‌توني زنده بموني. هاله‌هاي مرگ کنارتن.

ترسيده از لحنش خواستم برم بيرون که پام به چيزي گير کرد و باعث شد بيفتم روي اون قاليچه به محض برخورد کردنم، نوراي فانوس يک باره روشن تر شد. آرنجم ر‌و که درد گرفته بود، کمي ماليدم. گيج و سردرگم شده بودم . از طرفي نگراني بابت اون سه تا مرد و ار طرفي هم حرفاي عجيب اين زن آشفته‌ام کرده بود. کدوم کتاب؟ اصلا صاحبش کيه که نزديکش بشم؟ درباره‌ي چي حرف مي‌زنه؟ روي صورتم خم شد و خيره و نافذ نگام کرد.

_ نمي‌فهمم چي مي‌گي!

صداش آهسته و هشدار گونه شد.

- به اون چشما نزديک نشو ازشون دور شو، دور بمون.

نفساي کوتاهي کشيدم که ازم فاصله گرفت و از چادر خارج شد. تند تند پلک زدم و از روي قاليچه بلند شدم تا هرچه زود تر برم بيرون ولي وقتي به زمين نگاه کردم، خشکم زد. سنگايي که دور قاليچه قرار داشتن از جاشون تکون خورده و به شکل يه حرف در اومده بودن. با خوندن کلمه دهنم خشک شد؛ سنگا حرف خون‌ رو تشکيل داده بودن.



لرزون، نايلون لباسارو که زمين افتاده بود، تو دستم گرفتم و با قدماي بلند از چادر رفتم بيرون . با وزش باد ملايم نفسي کشيدم و دنبال اون سه نفر بين جمعيت چشم چرخوندم. نتونستم ببينمشون و اين حسابي ترسوندتم از بين جمعيت و چادرا، با احتياط رد شدم که يکي دستم‌و محکم گرفت و چشمام‌ رو بست صداي جيغم بين سيل هياهو گم شد. سريع کشيدتم و مانع از تقلا کردنم شد. قلبم‌ تو دهنم مي‌زد و چشمام مي‌‌سوخت. هر لحظه انتظار داشتم چيز وحشتناکي برام اتفاق بيفته وقتي از حرکت ايستاد، ولم کرد. دست و پام مي‌لرزيد ولي با اين حال خواستم بدوام که تند جلوم ايستاد. دهنم‌و باز کردم تا جيغ بلندي بکشم که با ديدن يوهان، همونطور بي حرکت موندم. زانوهام شروع کرد به لرزيدن و نزديک بود بيفتم رو زمين که سريع دستش‌و دور کمرم حلقه کرد و بغلم گرفت. اشکايي که به زور نگه داشته بودم، راهشون‌و باز کردن و رو صورتم روون شدن. و خيلي طول نکشيد که صداي هق هقم بلند شد؛.محکم يقه‌ي کت اسپرت طوسيش‌ رو تو دستم‌ گرفتم و مشت کردم. برام اصلا اهميت نداشت که چروک مي‌شه يا نه فقط نوازش آرامش بخش دستش رو پشتم مهم بود و حس آرامشي که ذره ذره تو وجودم‌ پخش مي‌شد تا وقتي که گريه‌ام بند بياد، همونطور تو بغلش گرفته بودتم. کمي ازم فاصله گرفت و با دقت بهم نگاه کرد.


romangram.com | @romangram_com