#چشمان_آتش_کشیده_پارت_109
_نه من کسي رو نديدم.
سرشو تکون داد و نگاه عجيبي بهم انداخت. چشماشو ريز کرد و يک قدم بهم نزديک تر شد.
- از کجا معلوم کار خودت نبوده؟
شوکه از حرفش عقب رفتم.
_ منظورتون چيه؟ من براي چي بايد اينجا رو بسوزونم؟
قدمي جلو اومد که يهو صاف و صامت به پشت سرم خيره موند.
خواستم به عقب نگاه کنم، که دستي دور کمرم حلقه شد و به خودش فشردتم. به يوهان که با چهرهي رنگ پريده و کمي هم ترسناک به اون مرد نگاه ميکرد، چشم دوختم. دستش رو محکم تر کرد و کاملا به خودش چسبوندتم.
مستقيم به اون مرده نگاه کرد و گفت :
_فکر ميکنم ته سيگاري که روي کتاب روشن مونده بود؛ باعث آتيش سوزي شده. درسته آقا؟
مرده که مات و مبهوت به يوهان نگاه ميکرد لباشو تکون داد و گفت :
_ درسته.
romangram.com | @romangram_com