#چشمان_آتش_کشیده_پارت_108
_ ببخشيد آقا شما صاحب اين کتاب فروشي بوديد؟
- بله. چطور مگه؟
نميدونستم چطور بپرسم. با چيدن جملهها تو ذهنم گفتم :
_ام من پريروز، جلوي کتاب فروشي شما پارک کردم و بعد.. يادم نيست کي برگشتم خونه. ميخواستم بپرسم شما من رو نديدين که کي رفتم؟
چيني به پيشونيش داد و گفت : _کي پارک کردي؟
با مکث گفتم :
_ فکر کنم ساعت شش و ربع بوده.
آهي کشيد و گفت :
_متاسفم من اون موقع رفته بودم براي خودم قهوه بگيرم، وقتي هم برگشتم ديدم شعلههاي آتيشه که از مغازهام بيرون مياد شما نديدين کسي بره تو مغازه؟
حالا من بودم که آه کشيدم.
romangram.com | @romangram_com