#چشمان_آتش_کشیده_پارت_103

که با ديدن صورت يوهان با چشماي گرد شده و گيج، لرزشم کم شد. با تته پته گفتم :

_اون.. بو..ته ..بوته

- چي ؟

رفتارم دست خودم نبود. با سر و دست به پشت اشاره کردم و گفتم : _تکون .. تکون مي‌خورد ..

ابروهاش توهم رفت و شونه‌هام‌و محکم‌تر گرفت. تکون آرومي بهم داد که باعث شد دهنم بسته بشه.

- آروم باش، درست بگو چي‌شده

نفس عميقي کشيدم تا حالم ر‌و بهتر کنه. بدجوري ترسيدم. با دستام‌ صورتم‌ رو پوشوندم و گفتم



_وقتي رفتي دنبال سوييچ اون ور جاده ، برگاي درختا و بوته‌ها يهو شروع کرد به تکون خوردن و بعد. صداي يه غرش، خدايا خيلي وحشتناک بود. نمي‌دونستم چيه عقب عقب اومدم که خوردم بهت و باعث شد جيغ بکشم. اون خبر صبح بيشتر باعث ترسم بود هموني که باعث شد بيام پيش دانکن.

با تموم شدن حرفم، سکوتي بينمون جريان گرفت که هوهوي باد به سمت شکسته شدن سوقش مي‌داد.

با حس برداشته شدن انگشتاش از روي شونم، دستام ر‌و از روي صورتم برداشتم. صورتش چيزي رو نشون نمي‌داد بي حس نگام مي‌کرد.

romangram.com | @romangram_com