#چشمان_آتش_کشیده_پارت_102


_ مشکلي پيش اومده؟

_ سوييچم نيست.

ابروهاش کمي بهم نزديک شد و گفت :

_احتمالا تو اتاق دانکن مونده مي‌رم نگاهي بندازم.

سرم‌رو اميدوارانه تکون دادم، که با قدماي بلند برگشت تو.

نفسم‌ رو رها کردم و به بدنه‌ي ماشينم تکيه دادم. چند دقيقه‌اي گذشته بود که حس کردم از بين درختا چيزي تکون خورد. چشمام ر‌و ريز کردم و جست و جو گرانه بين درختا چشم چرخوندم، که صداي غرشي بلند شد و دلهره‌ي بدي رو به جونم انداخت. نفساي منقطعي کشيدم و پشت ماشين رفتم. برگاي درختا شروع کرد به تکون خوردن. ياد آوري اخبار صبح و اون حيوون وحشي موهاي تنم‌و سيخ کرد، خداي من با پاي خودم اومدم تو تله!



شدت تکونا بيشتر شد و به بوته‌‌ي کنار جاده رسيد. عقب عقب رفتم. اون ديگه چيه؟ متوقف شدن يه دفعه‌ايه حرکت برگا دلهره‌ام‌و بيشتر کرد. گوشيم‌ رو محکم تو دستم گرفته بودم و همونطور مضطرب و خيره به اونور جاده، قدم قدم عقب مي‌رفتم که با حس دست يکي رو پهلوم، جيغ بلندي کشيدم.

يک مرتبه چرخوندتم و گفت :

_هي آروم باش منم، چي شده؟


romangram.com | @romangram_com