#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_50

ــ داری تشویقش می کنی حالا؟ کلاسش رو از دست داده تو ذوق می کنی؟ فاطمه دستم را گرفت و با لحن تسلا بخشی گفت :

ــ خودم از جزوه هام واست کپی می گیرم ؛ یه وقت غصه جزوه رو نخوریا. تو نابغه ای یه دور نگاش

کنی همه چیز دستت می یاد. نگران نباش. قبل از اینکه فرصت کنم چیزی بگویم ارغوان گفت :

ــ خر بیار باقالی بار کن! این که زده اون بیچاره رو قهوه ای کرده حسابشم با کرام الکاتبینه ؛تو هم هی بهش بال و پر بده! خنده ام گرفت از کل کل شان . تا آمدن استاد یکی این گفت و یکی آن ؛ من هم مسکوته مسکوت فقط





نگام بینشان می چرخید و لبام را از شدت خنده به هم می فشردم .

******

با صدای سرفه های شدیدی از خواب پریدم .خودم را با عجله به اتاق مامان گلی جانم رساندم .نیما که با

مامان گلی در آن اتاق می خوابید بالای سرش نشسته بود .برق را روشن کردم و سراسیمه گفتم :

ــ چی شده نیما؟ نگاه نگران نیما به من افتاد :


romangram.com | @romangram_com