#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_47

ــ خوبم.

امیر علی دو انگشتش را روی شقیقه اش گذاشت و حرکت داد. حرکتی که مختص خودش بود انگار.

نگاه گرم و پر شوری بهم کرد و گفت :

ــ با اجازه چشم سیاه! از حرص چشام را بستم تا چندتا فحش رکیک بر زبانم جاری نشود .

ارغوان روی صندلی کناریم نشست و گفت :

ــ عجب رویی داره این بشر!

نفسم را به شدت از سینه ام بیرون فرستادم و گفتم :

ــ بالاخره خسته می شه. فاطمه کجاست پس؟ جزوه اش را از داخل کیف کرم رنگ مارک دارش بیرون کشید و گفت :

ــالان می یاد ؛ رفت بوفه .

بعد انگار چیزی یادش آمده باشد به تندی به سمتم چرخید که موجب شد کمی به عقب خم شوم :

ــ اون چه کاری بود تو کردی؟ چرا کلاس به این مهمی رو از دست دادی دیوونه؟ در حالی که در درونم افسوس می خوردم شانه ای بالا انداختم و جزوه ام را از کوله ام بیرون آوردم:


romangram.com | @romangram_com