#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_44

در را که بستم صداش را شنیدم :

ــ مراقب باش خانم دکتر کله پا نشی! و صدای خنده اش در آن سر صبح پاییزی سر دلم را گرم کرد .

پشت در کلاس که رسیدم ساعت یک ربع از هشت گذشته بود و به احتمال صد در صد شمس با اخم های گره کرده اش انتظارم را می کشید. بعداز چند لحظه ضربه ای به در نواختم و آن را گشودم. بله درست حدس زده بودم. ابروهایش شدید در هم پیچ خورده بود. با نقابی از خونسردی گفتم :

ــ سلام استاد.

شمس از بالای عینکش نگام کرد و بعد چشماش را دوخت به ساعتش و گفت :

ــ یک ربع تاخیر!

لحن خشکش باعث شد خونسردتر از قبل بگویم :

ــ تو ترافیک گیر کردم استاد.

نگاه بی حالتش روم ثابت ماند :

ــ دلیل قانع کننده ای نیست. این همه دانشجو چطور خودشون رو زود رسوندن؟ نگاهش کردم. انگار این مرد جوان می خواست غرورم را پیش این چشمان کنجکاو خرد کند. یک قدم عقب گذاشتم و دستم به سمت دستگیره ى در رفت. مستقیم با نگاه سگ دارم در چشماش زل زدم و گفتم :

ــ پس حق دیگران رو ضایع نمی کنم طبق فرمایشتون می رم بیرون !


romangram.com | @romangram_com