#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_41
صدای بهادری از پشت گوشی هم برام آزار دهنده بود :
ــزود تشریف آوردین امروز خانم تنها! صدام را صاف کردم و گفتم :
ــ این برخلاف قوانین شرکته؟ صدای خنده اش باعث چندشم شد. چشمام را برای لحظه ای بستم. می دانستم همین حالا دارد مرا از درون مانیتورش نگاه می کند. نمی خواستم از حالات چهره ام پی به حس درونم ببرد:
ــ خیلی حاضر به جوابی ! اینو می دونستی؟
خونسرد در حالی که بی هدف پرونده را ورق می زدم گفتم :
ــ بله خیلی ها اینو بهم گفتن!
برای لحظه ای سیمای امیرعلی بر صفحه ى دلم نقش بست ، در حالی که می گفت ،خیلی حاضر به جوابی چشم سیاه .صدای بهادری مرا از عالمم بیرون کشید :
ــ پرونده ى رویال هر وقت تموم شد کارش بیار اتاقم.
سری تکان دادم و آهسته گفتم :
ــ چشم.
و گوشی را روی دستگاه گذاشتم .بدون اینکه وقتی تلف کنم تمام تمرکزم را گذاشتم روی پرونده تا گزگ ندهم دست این آقای پُر مدعا. بعداز چند بار رفت و آمد به اتاقش بالاخره رضایت داد و ساعت از8
romangram.com | @romangram_com