#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_37

ــ ای دختر لوس !

ارشیا تقریبا بغلش کردو گفت :

ــ خسته نباشی آبجی کوچیکه. امروز کارم زود تموم شد، داشتم از این مسیر رد می شدم گفتم بیام شما رو هم برسونم. بعد بلافاصله رو به من گفت :

ــ درس ها خوب پیش می ره؟ سبزی نگاش فرو رفت تو سیاهی چشام و گفتم :

ــ خوبه ، یعنی عالیه من عاشق این رشته ام.

ارغوان سریع گفت :

ــ امروز نفر اول کلاس شد. نمره ى کامل گرفت.

نگاه تحسین آمیز ارشیا مرا یاد نگاه باباجانم انداخت که وقتی مدرسه می رفتم و نمره بیست می گرفتم با

همچین نگاهی مرا ورانداز می کرد، که افتخار در آن موج می زد. از این تصور لبخندی بی موقع به لبام دعوت شد و لبخند لبان ارشیا وسعت گرفت و گفت :

ــ بریم سوار ماشین شیم من امروز شما رو می رسونم. نه ، این آخرین خواسته ى من بود که ارشیا سر از زندگی پیچیده ام در بیاورد .

سرم را تکان دادم و گفتم :


romangram.com | @romangram_com