#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_36

ــ بله استاد. برگه ام را بالا آورد و گفت :

ــ نمره ى کامل گرفتین. تنها نمره ى کامل کلاس. دلم قنج زد از خوشحالی؛ در حالی که می نشستم گفتم :

ــ ممنون استاد.

لبخندی زد و برگه ى دیگری برداشت و گفت :

ــ آقای تهرانی شماهم با یک نمره اختلاف نفر دوم شدین. صدای امیرعلی را شنیدم:

ــبله استاد.

بی اختیار به عقب برگشتم و لحظه ای نگاش کردم. نگاش مستقیم افتاد توی چشمان من.. برخودم لرزیدم و زود برگشتم و سیخ نشستم سر جام .دو کلاس بعدی بی دردسر گذشت ،چون جناب دردسر با ما کلاس نداشت. از در دانشگاه که بیرون زدیم ارشیا جلویمان ظاهر شد. مثل همیشه لبخند جز لاینفک صورتش بود :

ــ سلام خانم دکترای آینده.

من با خوشرویی سلام کرد ولی ارغوان خودش را به او آویزان کرد و گفت :

ــسلام داداشی چه خوب که اومدی داشتم از خستگی می مُردم.

خندیدم و رو به او گفتم :


romangram.com | @romangram_com