#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_34
تو وجود نداره.
وجدانم مثل همیشه کارش را به نحو احسنت انجام داد و تمام حواسم رفت پی سوال ها. نیم ساعت بعد برگه ها دست استاد بود و او داشت همین جا اوراق را تصیح می کرد. فاطمه زیر گوشم گفت:
ــ آخی یهو یاد دوران ابتداییم افتادم که معلممون تو کلاس ورقه ها رو تصیح می کرد.چقدر هول ور می داشتیم اون موقع !
گفتم :
ــ یعنی الان نداری؟ رنگت مثل گچ دیوار سفید شده فاطمه خانم. نگو که خراب کردی؟ اخمی کرد و گفت :
ــ اگه یکم اون ورقه ی کوفتیت رو درست نگه می داشتی الان رنگ منم مثل تو و اون مادمازل سرخ
اناری بود.
من و ارغوان ریز خندیدیم . ارغوان از همان فاصله رو به فاطمه گفت :
ــ می خواستی بخونی و محتاج این خسیس خانم نشی! صدای امیرعلی که از پشت سرم آمد تازه یادم افتاد به حضورش آن هم درست پشت سرم:
ــ لیدی های زیبا بلندتر پچ پچ کنین ما هم بشنویم.
ارغوان باز جوابش را داد :
romangram.com | @romangram_com