#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_30
همه ى اینا ثابت می کنه داره بهت سخت می گذره رفیق. شاید خودت متوجه نباشی اما تو همین مدت لاغر شدی ، پای چشات گود افتاده . اغلب رنگ پریده ای. نوارا واقعا چرا؟ چرا می
خوای همه ى این کارا رو با هم انجام بدی؟ چه اصراری برای کار کردنت هست؟
ارغوان به یکباره حمله ای همه جانبه بر علیه ام ترتیب داد. شوکه شده بودم. هیچوقت طی این4 سال ارغوان هیچ سوالی ازم نپرسیده بود و من در کمال حماقت فکر می کردم هرگز هم نخواهد پرسید. حالا رفیق و یار غارم رو به رویم ایستاده بود. با چشمانی دلواپس و پر از سوال. بالاخره سوالش را پرسیده
بود و این مرا آزار می داد. زیرا هیچ جواب دلخواهی براش نداشتم. نگاه سرگردانم برای لحظاتی به اطرافم معطوف شد. و ذهنم به حلاجی سوال های ارغوان پرداخت. با صداش که دوباره گفت :
ــ نورا با تو بودم ،نمی خوای چیزی بگی؟
بالاخره چشام دوباره با چشاش مماس شد و با صدایی که سعی داشتم لرزشش را پنهان کنم گفتم :
ــ چی شده که تو بعد این همه وقت کنجکاو شدی این چیزا رو بدونی؟؟ اخمی در صورتش پدید آمد:
ــ من همیشه کنجکاو بودم اما از اون جایی که توهرگز دوست نداشتی از خودت چیزی بگی منم
اصراری نکردم. چون اونقدر دوست داشتم و به دوستی باهات افتخار می کردم که می ترسیدم اگه زیاد کنجکاوی کنم قید دوستی باهام رو بزنی. ولی حالا فرق می کنه نورا خانم. تو داری به خودت صدمه
می زنی و من نمی تونم اینو تحمل کنم که رفیقم اینطوری جلوی چشام روز به روز آب بشه و من سرمو مثل کبک بزارم زیر برف و بی خیالش بشم ،مفهومه؟ لبخندی ناخواسته رو لبام پرید و اخم ارغوان بیشتر شد. دست خودم نبود. اینکه یکی انقدر به فکرت
باشد حالت را خوب می کند. خوب تر از خوب می کند. این لبخند واقعا بهم چسبید. با لحن شوخی
romangram.com | @romangram_com