#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_29

بودیم. جدی گفت :

ــ اوضاع و احوال خودت رو می گم . نگام را از نگاه دقیق و پرسشگرش دزدیدم و عجولانه گفتم :

ــ خوبه خداروشکر.

دستش را روی بازوم گذاشت :

ــ نورا منو نگاه کن !

بی اراده باز به سویش برگشتم :

ــ چیه ،چرا اینجوری نگام می کنی تو ترسیدم.

لبخندی به لباش دعوت شد و گفت :

ــ بهت سخت می گذره مگه نه؟ قلبم از لحن نگران صداش لرزید. حق او دروغ هایم نبود، می دانستم ؛اما غرورم برام بیش از این ها مهم و با ارزش بود. نمی خواستم حتی ارغوان که رفیق شفیق و به اصطلاح فابریکم بود ،سر از زندگیم در بیاورد :

ــ منظورت چیه؟ با اصرار گفت :

ــ داره بهت سخت می گذره.این درس های سنگین ، حجم کار شرکت.


romangram.com | @romangram_com