#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_3
ــ حرف خنده داری زدم؟ انقدر تو بی احساسی یعنی؟ بعد این همه سال رفاقت زد و باهم دانشگاه قبول شدیم ؛ اونم یه رشته ، یه دانشکده، هیجان نداره؟ دیدم حسابی دلخور شده . زود بغلش کردم و صورت سفید مفیدش را بوسیدم و عذرخواهانه گفتم:
ــ الهی من قربون این احساسات غلیظت بشم ، معلومه که هیجان داره. منم تا صبح تخت گرفتم خوابیدم !
ابروهایش که کم کم از هم باز شده بود ، با شنیدن جمله ى آخرم باز در هم گره خورد و تنه ای بهم زد که باعث خنده ام شد .ارشیا در ماشینش را باز کرد و در حالی که به آن تکیه می داد گفت: بهتره زودتر برین داخل دیرتون می شه. نگام به سمتش روانه شد . سه ماهه تمام من و ارغوان مزاحم وقت و بی وقتش بودیم برای رفع اشکالات درسی. باید یک تشکر درست و حسابی از او می کردم . تبسمی شیرین بر لبام نقش بست و رو به او گفتم:
ــ آقا ارشیا بابت این مدت که همش مزاحم شما بودیم هم ممنون و هم شرمنده. خیلی لطف کردین در حق ما بتونم جبران کنم براتون وجدانم یکم اروم می شه .
چشمان سبزش که هم رنگ چشمان ارغوان بود برقی زد . لبان خوش فرمش به لبخندی به پهنای عرض خیابان از هم باز شد:
ــ اختیار دارین خانم هر چی بود انجام وظیفه بود. خیلی خوشحالم که نتیجه داد .بهترین جبران
برای من همینه که الان شما دوتا رو اینجا جلوی این در می بینم.
نگام بی اراده سمت در دانشگاه رفت و باز یادم آمد که از کجا دارم به کجا می روم. یه حس قشنگ در قلبم جوانه زد. ارغوان دستم را گرفت و کشید و رو به ارشیا گفت:
ــ ممنون که رسوندیم داداشی در مورد جبران هم بعد با هم به توافق می رسیم.
نگاه ارشیا روی نگاه من سر خورد و گفت:
ــ اون که حتما.... یک چشمک حواله ى چشمان من کرد و دست راستش را کنار پیشانیش برد و به طرز قشنگی حرکت داد:
romangram.com | @romangram_com