#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_13

دستش را از جیبش بیرون آورد و چنگی به موهاش زد. درهمان حال نگاه خاکستری رنگ براقش خیره ی چشمام شد :

- یه دلیل بیار که چرا باید جوابتو بدم ؟

خیال بازی داشت؟ آن هم با من؟ نورا تنها؟ خب بدم نمی آمد کمی با او بازی کنم .زندگیم پر شده از کاروکارو کار. خیره به او نگریستم و گفتم :

ــ دوسنداری نگو .

از نگاه خیره ام جا خورد. برای لحظه ای نگا ش را دزدید. دوباره برگشتم تا بروم از واحد آموزش بپرسم شماره کلاس چند است .درتمام طول هفته به اندازه ى کافی نگاه های خیره و متلک هایش را به جان خریده بودم .صداش باز به گوشم خورد:

ــ طبقه بالا شماره هفده . چرخیدم و در همان حال که از کنارش می گذشتم گفتم :

ــ دلیلی نداشت که جوابمو بدی! از حاضرجوابیم خوشش آمد گویا، چون باز صدای خنده اش بلند شد و ریز گفت :

ــ چشم سیاه دوشتداشتنی حاضرجواب !

باز نفسم حبس شد در سینه .برنگشتم و به راهم ادامه دادم . صدایش را شنیدم که دوباره گفت :

ــ امیرعلیم ؛ خوشحال می شم به این اسم صدام کنی !

از پررویی اش حیرت زده ایستادم و به عقب برگشتم . خنده روی لباش جا خوش کرده بود . با لحنی متعجب گفتم :


romangram.com | @romangram_com