#چادر_گلی_پارت_9
ـ شاید، حالا چرا اومده ایران؟
ـ ۳۵سالشه بابا، اومده ازدواج کنه دوباره برگرده.
ـ آها، انشاء الله که هر چی خیره پیش بیاد.
ـ انشاء الله!
گرم صحبت با نازگل بودم که بابا نازگل رو صدا زد. نازگل هم در حالی که سعی داشت هیجان به وجود اومده ازشادی اش رو تو دست های قفل شده در هم اش پنهون کنه، رو کرد به بابا و منتظر نگای بابا کرد:
ـ نازگل بابا، تاریخ خاصی رو درنظر داری واسه عروسی؟
ـ نه باباجون، هرروزی که شما و بابا صلاح دونستید بذارید.
ـ خیلی خوب، نیمه شعبان ده روز دیگه هست، بذاریم واسه اون روز؟
ـ بذاریم، ولی چجوری به کارامون برسیم؟
ـ تو که جهیزیه ات آماده هست وچیده شده، می مونه باغ و لباس وآرایشگاه که اونم با هم حلشون می کنیم. فردا با ماهرخ برو دنبال لباس عروس و آرایشگاه؛ محمد و مهدی هم می رن دنبال باغ و گل فروشی؛ مریم و طاهره خانم هم برن دنبال کارت عروسی.
من و آقای محمدی هم از دور مراقبتون هستیم!
وقتی بابا اینو گفت، فقط صدای خنده تو خونه پیچید و بعدش صدای کف زدن وکل وهو بلندشد؛ این یعنی اینکه همه موافق هستن. محمد هم به مسخره ترین حالت ممکن، ادا و اصول درمی آورد. مامان هم قربون صدقه اش می کرد ومدام می گفت:
ـ چشم حسود کور، گوش شیطون کر بشه ایشالله.
مهدی هم هرازگاهی نمی دونم به نازگل چه تیکه ای می انداخت که نازگل زرد و سفید وقرمز می شد؛ و حیا و خجالت اش باعث شده بود صورت سفید اش گل بندازه. سرش رو انداخته بود پایین و مدام روسری اش رو عقب وجلو می کشید. می خواست با این کار اش صورت گل انداخته و حیای دخترونه اش به چشم نیاد. اما من تک تک این کار هاش رو دیدم و از این که انتخاب محمد، نازگل بوده، خدارو شکر می کنم.
اون شب همه چیز خوب و همون جوری که باید، پیش رفت.
بوی غذایی که پخته بودم،خبر از آماده بودن برای یه شام خوشمزه می داد. تا سرگرم صحبت و میوه خوردن بودن، میز شام رو کامل کردم و به مامان هم با اشاره فهموندم که مهمونا رو به میز شام دعوت کنه. همه چیز مرتب و سرجای خودش چیده شده بود. نگاه مامان و بابا نشون از این می داد که ماهرخ خانم، گل کاشتی.
یه خورده به خودم افتخار کردم و بعد با مامان مشغول پذیرایی شدیم. وقتی مطمئن شدیم ازهمه پذیرایی شده، خودمون غذا خوردیم؛البته بقیه هم به احترام ما شروع نکردن.
خلاصه مشغول خوردن شدیم، اولش همه ساکت بودن، اما بعدش طاهره خانم شروع کرد به تعریف وتمجید ازغذا:
ـ مریم خانم خیلی زحمت کشیدین، واقعا عالیه.
ـ نوش جونتون، کاری نکردیم که؛ البته شام امشب رو ماهرخ درست کرده، بچم همش تو آشپزخونه بود.
romangram.com | @romangram_com