#چادر_گلی_پارت_5

و بعد به فاطمه اشاره کردم ک زود حساب کنه.

بعد از حساب، پلاستیک خرید اش رو برداشت و با یه تشکر که نشون از توپ پر اش می داد، از مغازه اومدیم بیرون. همین از مغازه فاصله گرفتیم، فاطمه با آرنج اش به بازوم کوبید و گفت:

ـ ماهرخ خیلی لوسی؛ چرا نذاشتی بیشتر تخفیف بگیرم؟

ـ چون درست نبود؛ بعدم مگه جنس اش رو از توکوچه پیدا کرده که بیشتراز این بهت تخفیف بده؟

ـ نه، ولی مگه منم پولم رو ازتو کوچه پیدا کردم که مفتی، مفتی بدم ایناها؟

و روشو برگردوند.

دستم رو انداختم دور دستش وچسبوندم اش به خودم.

ـ تو آبجی لوس خودمی فاطی خانم.

ـ توهم بی بی ماهرخ منی.

وتوهمون حالت مسخره ای که درست کرده بودیم، به سمت خونه راه افتادیم.

نزدیکی های خونه که رسیدم، زیپ کیف ام رو باز کردم و دنبال کلید ام گشتم. کیف من مثه شهر زلزله زده ها می مونه. شتر با بارش توش گم می شه. البته فقط کیف ام این مدلیه ها. تو بقیه چیزا مرتب ام. کلید ام هم صدا داره، ولی تصویر نداره؛ پس کجاس؟ آها ایناهاش پیداش کردم.

و خوشحال از پیدا شدن کلید ام، درو باز کردم و رفتم داخل. مثل همیشه حیاط خونه آب و جارو شده بود. کفش هام رو در آوردم و گذاشتم داخل جا کفشی و بلند سلام کردم. همزمان مامان و بابا هم جواب سلامم رو دادن.به اتاق ام رفتم و لباس هام رو با یه شومیز و شلوار عوض کردم.موهای فرم هم با یه کلیپس جمع کردم ورفتم تو سالن. دوباره صدای مامان بلند شد:

ـ ماهرخ بیا دستت رو بشور،ناهار رو کشیدم.

ـ چشم مامان جون.

و هم زمان که به سمت آشپزخونه اومدم، زنگ آیفون هم زده شد. سرجام ایستادم که برگردم و جواب بدم، اما بابا زودتر از من رفت و در رو باز کرد.

و بعد از یک دقیقه محمد و نامزدش(نازگل) و پشت سرشون مهدی، از در اومدن داخل.جلو رفتم و با نازگل روبوسی کردم و به مهدی محمد هم دست دادم و بدرقه اشون کردم تا آشپزخونه. همه دور میز جمع شدیم و شروع کردیم به ناهار خوردن. قرمه سبزی های مامان همیشه غوغا می کنه. به قدری لذت بخشه که هرچی بگم کم گفتم.

یک دل سر که خوردیم دست از غذا کشیدیم و محمد شروع کرد به جک گفتن و‌مسخره بازی درآوردن.من و نازگل هم چون حال جک های تکراری محمد رو نداشتیم، ظرف ها رو شستیم.

مامان هم رفت که استکان های کمرباریک شاه عباسی رو پر کنه. چرت و پرت های این دوتا که تموم شد، بابا رشته کلام رو دست گرفت:

ـ خوب نازگل دخترم، زیاد نامزد بودن درست نیست، کی می خواید عقد کنید؟

ـ نمی دونم بابا جون، هر چی محمد بگه.


romangram.com | @romangram_com