#چادر_گلی_پارت_48

-من نامزد كردم. ديگه نه به من نزديك شو، نه سمت من بيا، فهميدى؟ حالاهم راحت رو بكش و برو.

-اِ، جداً؟ اونم مثل من مهمون يه ماه ته. اخرش برمي گردى پيش خودم. چون من نمي ذارم كسى جام رو بگيره.

از عصبانیت رگ هام متورم شد. انگشت اشارم رو بردم سمتش و گفتم:

-اولا كه اون مثل تو هرزه نيست، دوما همچين حرف مي زنى انگار همه عمرت با من بودى. بعد شش ماه اومدى چى مي گى؟ جمع كن بابا برو رد كارت. بار آخرت باشه این طرف ها آفتابی می شی. فهمیدی دخترجون؟

و بازو اش رو گرفتم و هولش دادم سمت در.

-خيلى خوب، خودت خواستى آقا شهرام.

مانتو اش رو پوشيد و در حالى كه به سمت در مي رفت شالش رو هم انداخت روی سرش.

دختره ی عوضی بلند شده اومده این جا اعصاب من رو بهم بریزه.

احمق!

چشمم افتاد رو دسته گلش. برش داشتم، رفتم روبالکن. پریسا تازه پایین مجتمع رسیده بود. دسته گلش رو پرت کردم پایین، افتاد کنارش. بگذریم از این که از ترس سه متر پرید بالا؛ ولی حال کردم باخودم. یه لبخند ملیح هم براش زدم که بیشتر زورش گرفت.

پرده هارو کشیدم و رو کاناپه دراز کشیدم.

دقیقا هفت ماه پیش با پریسا آشنا شدم. یه دختر آزاد و همه کاره. واسه منی که دنبال سرگرمی بودم پری گزینه خوبی بود. یعنی در اصل پریسا جوری رفتار می کرد که ذهن یه پسر جز تفریح و سرگرمی سمت چیز دیگه ای نمی رفت.

به خیال این که می تونه خودش رو بندازه به من، همیشه حاضر در اتاق بود.

یه شب بدون این که به من بگه، رفته بود مهمونی. مست و پاتیل، وسط کصافت کاری، می ریزن تو مهمونی و جمعشون می کنن. حالا هم بعد شش ماه پیداش شده و اومده که منو تلکه کنه. هه، اما به همین خیال باش.

گور بابای پری و امثال پری. یه سیگار دیگه روشن کردم و ازعمق وجود پک زدم.

نگاه ام افتاد به ساعت ایستاده ی گوشه ی سالن.

دیگه کم کم باید آماده شم. حوله ام رو برداشتم و رفتم حمام؛ این حمام دامادیمه تقریبا. پس با آرامش تمام، دوش گرفتم.

وقتی اومدم بیرون، تقریبا چهل و پنج دقیقه بود که داخل حمام بودم، این اولین باری بود که برای یه کاری این همه وقت گذاشتم.

موهام رو حالت دادم. پیرهن مشکی و کراوات مشکی براق، با کت و شلوار اندامی مشکی ام رو پوشیدم. ساعتم رو دست کردم و عطر همیشگی ام رو هم زدم. این دفعه روی نبض ام بیشتر از همیشه عطر زدم. می خوام وقتی ضربان قلبم از رو در رو شدن با ماهرخ بالا می ره، عطرم بیشتر تو هوای اتاقش پخش بشه.

کفش های چرمی ام رو که پوشیدم، دیگه کاری نداشتم و از خونه زدم بیرون.


romangram.com | @romangram_com