#چادر_گلی_پارت_47
دستش رو پس زدم و رفتم سمت كاناپه و با عصبانیت گفتم:
-زندگى!
-بدون من؟
و دوباره اومد رو پام نشست.
- آره بدون تو، چه جورى آزاد شدى؟
-هيچى ديگه شش ماه هم تموم شد.
- به همين زودى شش ماه شد؟
- واقعا برات زود گذشت، ناراحتى برگردم؟
- عجب!
ـ مگه جرمم چى بوده؟ تو يه مهمونى مشروب خورده بودم همين، آدم كه نكشتم.
- خوب الان چرا اومدى اينجا؟
-من دوست دخترتم، كجا برم؟
ـ خونتون، در ضمن من و تو يك ماه بيشتر با هم نبوديم كه رفتى زندان، اونم به خاطر كثافت كارى خودت؛ پس الان هيچ نسبتى با هم نداريم.
-من تو زندان همش به فكر تو بودم، بعد تو حالا دارى منو پس مي زنى؟
-پاشو پريسا، پاشو مانتو ات رو بپوش از اينجا برو.
و از روی پام، هولش دادم اون طرف.
جلوی پنجره قدى ايستادم و سيگارم رو روشن كردم. دوباره مثل دخترهای خیابونی خودش رو بهم چسبوند و از پشت بغلم كرد. صورتش رو روي شونم گذاشت، و با عشوه ی تمام گفت:
ـ شهرام جونم!
از برخورد نفس هاش به گردنم، بدنم داغ شد، ولى باز هولش دادم كنار. من اين هرزه رو هيچ وقت تو زندگيم راه نمى دم.
- شهرام؟ چرا اينجورى مي كنى؟ تو كه واسه نيم ساعت بغل من له له مي زدى، حالا چى شده؟
romangram.com | @romangram_com