#چادر_گلی_پارت_46
عجب خواب شیرینی بودما، جا قعطی بود اومدی ور دل من. کش و قوسی به خودم دادم و تى شرتم رو پوشيدم و رفتم دستشويي. دست و روم رو شستم و رفتم تو سالن. خیلی گشنم بود. ولى كى حوصلش مي شه صبحونه بخوره؟
یه خورده با خودم کلنجار رفتم و به ناچار از جام بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه. كترى برقى رو روشن كردم و دو تا تخم مرغ هم عسلى كردم؛ و مثل گشنه ها لقمه گرفتم و خوردم. به اين فكر مي كردم كه امشب چى مي شه؟
اگه ماهرخ من رو هم مثل شهروز پس بزنه چى؟
ذهنم خیلی مشغول بود، واز این درگیری ای که با خودم پیدا کرده بودم کلافه بودم. صبحونه ام رو نصفه گذاشتم کنار. از جام بلند شدم، کلافه قدم می زدم، نمی دونستم چمه و چی می خوام. تلویزیون رو روشن کردم و نشستم پاش. كاش به ستار مي گفتم بياد اينجا، ولى نه؛ حوصله اش رو ندارم، خيلى حرف مي زنه.
ساعت حدود دوازه و نيم بود. حوصلم سر رفته، تا شب چكار كنم؟
اومدم از جام بلندشم برم تو اتاق که زنگ در رو زدن.
یعنی كيه؟
كسى قرار نبود بياد. از تو چشمى در نگاه كردم اما كسي رو نديدم. بیخیال اومدم برگردم اتاق که دوباره زنگ در رو زدن.
این دفعه در رو باز كردم كه يهو يه دسته گل اومد تو صورتم و يه صداى خيلى كشيده و لوس گفت:
ـ سورپرااايز...من اومدم!
اين ديگه از كجا پيداش شد؟
و فكرم رو به زبون آوردم:
-تو ديگه از كجا پيدات شد؟
-وا، ازتو لپ لپ، دوس دارى؟
-پريسا اومدى اين جا چه كار؟
-وا، جاى خوش آمد گويته؟ برو كنار بذار بيام تو.
و هولم داد كنار و اومد داخل. با يه حالت كلافگى و عصبانيت و تعجب فقط نگاه اش كردم. اونم خيلى پُررو انه مانتو اش رو در آورد و با تاپ و شلوار جين خيلى تنگى كه پاش بود، خودنمايي مي كرد.
ادکلنش رو از کیفش در آورد و باهاش دوش گرفت.
تكه دادم به اپن، اومد نزديكم؛ دستش رو انداخت دور گردنم:
-خوب... من نبودم چه كار مي كردى؟
romangram.com | @romangram_com