#چادر_گلی_پارت_43

ـ برای؟

ـ برای خودتون!

و ریز ریز خندیدم.

این حرفم رو با اخم مامان پس گرفتم.

ـ بابا آخه این چه سوالیه؟ برای من دیگه.

ـ اِ، می بینم که آدم شدی، بزرگ شدی، مرد شدی. آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ حالا کیه که تو رو راضی به ازدواج کرده؟

ـ غریبه نیست، می شناسیدش.

ـ یعنی فامیل؟

ـ تقریبا.

ـ که این طور. خوب کیه؟

ـ ماهرخ، خواهر شوهر نازگل!

تا گفتم که ماهرخ رو می خوام، مامان با یه حالت تهاجمی گفت:

ـ چی، ماهرخ؟ اون اصلا تو فاز ازدواج نیست، مگه ندیدی شهروز رو قبول نکرد؟

ـ لابد شهروز یه مشکلی داشته، از کجا می دونید؟

ـ نمی دونم شهرام، ولی ماهرخ نه. امکان نداره من دوبار برم خونه ی این دختره.

ـ مامان لطفا، بخاطر من. دختر به این سنگینی و با حیایی کجا گیرم میاد؟

بابا که تا اون‌ لحظه ساکت بود و داشت گوش می داد گفت:

ـ باشه شهرام، می ریم. ولی تو با دختره حرف هم زدی؟

ـ نه بابا، چطور؟

ـ می خوام ببینم می دونه که این بار واسه تو می ریم خواستگاریش؟


romangram.com | @romangram_com