#چادر_گلی_پارت_36
٭٭٭٭٭
سیگارم رو له کردم و برگشتم داخل مغازه.
ـ کافی میکس می خوری شهرام؟
ـ نیکی وپرسش، ستار تو کی می خوای آدم شی؟
ـ بعداز تو داداش.
ـ نمی شه قبل از من آدم شی که به دلم نمونه؟
ـ نه داداش، راه نداره.
ـ حالا برات جاده می کشم که راه داشته باشه.
و بعد ستار انگشت شصتش رو نشونم داد. حالا نمی دونم لایک داد یا فحش!
نشستم کنارش و لیوان کافی ام رو هم زدم.
همین طور که هم می زدم، یکی از فروشنده هارو هم صدا کردم که بیاد لباس های روی میز رو ببره و جاهای خودشون بذاره:
ـ خانم پرستش، صدبار گفتم وقتی مشتری می ره و لباس رو نمی خواد، بذارید سر جای خودش. پس من شما و خانم لطفی رو برای چی استخدام کردم ؟
همین طور داد می زدم که ستار زد به پهلوم.
ـ ها چته وحشی؟
ـ ضایع نکنی ها، پشت ویترین رو ببین.
و به ضایع ترین شکل ممکن، به ویترین نگاه کردم.
اِ، این که ماهرخ. با دوستشه.
بدون اینکه حواسش به داخل مغازه باشه، داشت ویترین مون رو نگاه می کرد، وقتی دید زدنش تموم شد، رد شد و رفت.
لیوان کافی رو، رو میز گذاشتم و باسرعت ازجام بلند شدم. ستار همون جور که با تعجب نگام می کرد گفت:
romangram.com | @romangram_com