#چادر_گلی_پارت_30
اون شب گذشت؛ وپشت سرش شب های دیگه هم گذشتند.
همه چیز به روال عادی می گذشت.
این روز ها حسابی درگیر پایان نامم هستم. همه وقتم رو، روی همین قضیه گذاشتم.
حوصلم دیگه سر رفت، بس که فقط رو یه نقطه تمرکز کردم.
خمیازه ای کشیدم که دهنم اندازه دهن گوریل باز شد.
از جام بلند شدم، موهام رو با کش جمع کردم و رفتم پشت پنجره.
عجب هوایی بود، از همون هوا هایی ک آدم دلش می خواد زیادی تنفس کنه. کاش بعداز ظهر برم هواخوری. کاش به فاطی هم بگم بیاد باهم بریم.
و گوشیم رو برداشتم که بهش زنگ بزنم:
ـ الو سلام... چطوری خوبی... بدنیستم... آره، می گم عصرکجایی...نه، گفتم اگه خونه ای بیای بریم یه چرخی بزنیم... تنهام...باشه عزیزم، باشه. پس ساعت ۶ ... باش. فدات، فعلا.
یکم خودم رو کشیدم، یه خورده هم به موهام چنگ زدم، یه ذره هم خودم رو خاروندم، بعدهم به اندازه یه غاز دهنم رو باز کردم و خمیازه کشیدم. گفتم اندازه دهنم با گوریل قبلی متفاوت تر باشه!
اصلا حال نداشتم از جام بلند شم. ولی مجبور بودم بلند شم. باید برم دوش بگیرم. شل و وارفته حولم رو برداشتم و پیش به سوی یه دوش حسابی.
وقتی از حمام بیرون اومدم، بوی باقالی پلو با ماهیچه همه خونه رو پر کرده بود.
لباس هام رو پوشیدم و
موهام رو خیس خیس دورم ریختم و رفتم آشپزخونه.
مامان درحال سالاد درست کردن بود، باباهم داشت میز رو آماده می کرد.
رفتم کمک بابا و همزمان سلامم کردم.
ـ عافیت باشه دخترم.
ـ مرسی بابا جون، سلامت باشی.
برگشتم که برم لیوان بیارم، دیدم مامان چپ چپ نگام می کنه.
ـ چیزی شده مامان؟
romangram.com | @romangram_com