#چادر_گلی_پارت_27

ـ چی؟!

ـ می گم گرمت نیست؟

ـ چطور؟!

ـ این همه خودت رو پیچیدی؛ واسه این می گم.

یه مکثی کرد و دوباره ادامه داد:

ـ من اصلا از چادر خوشم نمیاد. دوست ندارم زنم چادری باشه، چادر مال امل هاس.

این داره چی می گه؟

چقدر پررو هس این دیگه.تو که از چادر بدت میاد بی جا کردی اومدی خواستگاری، مگه کور بودی ندیدی یا کر بودی نشنیدی از عمت که من چادریم؟

اخم کردم و با یه قیافه حق به جانب جوابش رو دادم:

ـ درسته، زنت؛ ولی ما باهم هیچ صنمی نداریم. درضمن من عاشق چادرمم.

ابرو هاش رو بالا انداخت و اون هم مثل من خیلی حق به جانب جواب داد:

ـ اینم بگم که دوست ندارم زنم حاظر جواب باشه.

ـ زنت؛ ولی ما الان داریم در مورد خودمون حرف می زنیم، نه زنت!

ـ ماهرخ!( با تشر )

ـ ماهرخ نه، ماهرخ خانم!

این دفعه خیلی جا خورد وبا صورتی پراز تعجب نگام کرد.

منم سرتا پاش رو با حرکت چشم، جوری که انگار دارم بَردم رو نگاه می کنم، برانداز کردم و ادامه دادم:

ـ یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم من رو با اسم کوچیکم صدا کنی.

این دفعه از سر کلافگی دستی تو موهاش کشید و چشم هاش رو بست.نفسش رو بیرون فوت کرد و روش رو کرد سمت من وادامه داد:

ـ عجب،انگار نمی خوای درست جواب بدی؟


romangram.com | @romangram_com