#چادر_گلی_پارت_23
اینا دیگه چقدر هولن.
ـ مژده خانم فکر نکنم اینجا جاش باشه، بذارید سرفرصت.
ازاین جواب محکم و قاطعی که دادم که جا خورد.
خوب فرار که نکردم، دنبال شوهرم نیستم که بگم وای اگه الان جواب ندم ازدستم می ره. مثل یه خانواده با شخصیت بیان خونمون خواستگاری، اونجا نظر می دم.
اما نمی دونم این وسط چرا وقتی مژده خانم شهروز رو به من نشون داد، شهرام چشم هاش چهارتا شد و باعصبانیت به جمع نگاه کرد؟!
البته حق هم داره، اینجوری که مامان این خواستگاری کرد، منم بودم خجالت می کشیدم و عصبانی می شدم.
و بالاخره با یه ببخشید میز رو ترک کرد و رفت.
خدا شفا بده به حق علی.خانوادگی غیر طبیعی می زنن.
بی تفاوت از جام بلند شدم که پیش نازگل اینا برم که هم زمان شهروز هم از جاش بلند شد و رو به من کرد و گفت:
ـ افتخار می دین بامن برقصید ماهرخ خانم؟
دستپاچه شدم. آخه من تاحالا باهیچ پسری نرقصیدم، ازاون گذشته، من اصلا رقصم خوب نیست. باهمون حالت منگی وتته پته گفتم:
ـ آخه...چیزه...من...
ـ بیاید دیگه.
و دستش رو آورد که دستم رو بگیره و ببره که زود دستم رو کشیدم:
ـ من...من رقص بلد نیستم.
ـ اشکال نداره، هرکاری من کردم توهم کن.
ـ نه، نمی شه؛ یعنی نمی تونم!
و دوباره اومد دستم رو بگیره و اصرار کنه که بابا صدام زد.
آخیش، بابا همیشه فرشته نجات من بوده:
ـ ماهرخ بابا، بیا ببین میز شام رو خوب چیدن یا نه؟
romangram.com | @romangram_com