#چادر_گلی_پارت_21

ـ خوب نشدی، ولی عالی شدی!

یه جیغ آروم به علامت ذوق کردن کشید و امیدوار نشست تا محمد برسه.

حالا نوبت من بود. روی صندلی مخصوص نشستم:

ـ صدیقه خانم، بی زحمت زیاد منو آرایش نکن؛ می خوام کاملا ساده و صورت طبیعی خودم به چشم بیاد.

ـ باشه دخترم، موهات رو چی؟

ـ موهام هم یه شنیون ساده؛ یه چیزی که جمع و جور باشه.

و خودم رو سپردم به صدیقه خانم.

یه خط چشم باریک، و یه عالمه ریمل که پلک هام دیگه سنگینی می کردن. رژ گونه هلویی رنگ و رژ لب کالباسی کم رنگ تر از رژ گونم. موهام هم پایین گردنم مدل پرنسسی جمع کرد. نازگل به همراه گروه فیلم برداری و محمد رفت، وقت نشد ازش نظر بپرسم.

کارم که تموم شد لباس ام رو که یه لباس پرنسسی آستین بلند یقه بسته، با دامنی کاملا پف، و یه تور کوتاه هم که بغل موهام وصل می شد تاصورتم رو، پوشیدم. امشب مجبور بودم موهام پوشش نداشته باشه.

خودم رو تو آینه برانداز کردم که گوشیم زنگ خورد، فاطی بود:

ـ الو جانم، جدی، الان میام، باشه.

سریع شنل هم رنگ لباسم رو پوشیدم و رفتم که فاطی خیلی وقت بود منتظرم وایساده.

در ماشین رو که باز کردم جیغ جیغ فاطی هم بلند شد:

ـ به به به، ماهرخ خانم چه ماهی شده.

ـ علیک سلام، خوب شدم؟

ـ سلام، عالی شدی، من چی؟

ـ تو که همیشه عالی بودی خانم.

بعد دستش رو تو موهای فر شده اش برد و پشت چشمی هم نازک کرد و با لحجه ای کاملا متفاوت ادامه داد:

ـ خودم می دونم، تعریف بسه. بپر بالاکه خواهر شوهر، دیر می رسی ها.

و به سمت باغ تالار حرکت کردیم.


romangram.com | @romangram_com