#چادر_گلی_پارت_15

ـ منم. بیا یه چیزی بخوریم.

و دست از پا دراز تر تو یه فست فود تلپ شدیم.

نیم ساعت بعد پیتزای سفارش دادمون حاضرشد.

ـ وای داشتم ازحال می رفتم. واقعا گرسنم بود.

ـ نوش جونت خواهرشوهر جون.

ـ تا تو می خوری من برم حساب کنم.

ـ حساب کردم، مهمون زن داداشتی.

ـ جیگر زن داداش، همیشه مهمونم کن.

و ریز ریز خندیدم.



خرید چمدون ها هنوز مونده بود. بایدپارچه چادری و لباس زیر و چند دست لباس و ست آرایشی و عطر و... هم بخریم. بعدش هم باید چمدون داماد رو کامل کنیم.

درگیر همین فکرها بودم که یه کت وشلوار فوق العاده شیک نظرم رو جلب کرد.

ـ نازگل این جا رو ببین!

ـ کجا رو؟

ـ این کت شلوار رو ببین، خیلی شیکه، تو تن محمد تصورش کن؛ وای خیلی بهش میاد.

ـ آره خیلی، شوهرمن همه چی بهش میاد.

ـ میدونم، مثل این که شوهرتو اول داداش من بوده ها. کاش بهش زنگ بزنیم بیاد بپوشتش.

ـ آره فکر خوبیه، بذار الان بهش زنگ می زنم.

وگوشیش رو از کیف اش در آورد که به محمد زنگ بزنه. قرار بر این شد که ما اینجا الاف وای سیم تا داداش بنده برسه.

چون مهدی و محمد دنبال کارای باغ و...بودن ربع ساعته رسیدن.


romangram.com | @romangram_com