#چادر_گلی_پارت_13

ـ تو این آقا رو از کجا می شناسی؟

ـ این آقا شهرام دیگه؛ داداش شهروز که از آمریکا اومده.

حالا دیگه تعجبم ده برابر شد، یعنی این آقا، پسر عمه ی زن داداش منه؟!

وای خدای من چه زشت شد که باهاش بحث کردم، ولی به من چه مربوطه، من که نمی دونستم این پسر عمه نازگل هست.

و حرفم رو به زبون آوردم:

ـ تاحالا ندیده بودمشون.

ـ چون شهرام جدا زندگی می کنه.

برگشتم سمت شهرام و ادامه دادم:

ـ خوش وقتم آقا شهرام، ببخشید اگه جسارت کردم.

شهرام درحالی که ازتعجب سکته ناقص زده بود گفت:

ـ من باید عذرخواهی کنم بانو، واقعا معذرت می خوام.پس حالا که دیگه آشنا شدیم حتما باید برسونمتون.

تاشهرام اینو گفت، نازگل پرید تو حرفش:

ـ مرسی پسردایی جون، اومدیم دنبال لباس عروس، ماهرخ هم خواهر محمد هست.

ـ جدی؟ ازمحمد مشخصه که ایشون خواهرشون باشن.



خلاصه بعداز کلی تعارف تیکه پاره کردن، از شهرام جدا شدیم.

گِل چادرم رو پاک کردم و مجبوری دنبال نازگل راه افتادم، البته خیلی هم مشخص نبود شاهکار آقاشهرام.

همین طور که قدم می زدیم یهو نازگل مثه برق گرفته ها گفت:

ـ ماهرخ بگو چی شد؟!

ـ چته دختر ترسوندیم، چی شده؟!


romangram.com | @romangram_com