#بوی_نا_پارت_74


-ده دقیقه دیگه؟

-بازم زوده!

-یه ربع دیگه؟

» تو همین موقع در وا شد و عمه خانم اومد بیرون و گفت

-نگین جون چایی چی شد؟

-اومدم عمه جون!

» تا اینو گفت و مهرداد در جا خشکش زد!یه لحظه بعد با حالت گیجی و منگی گفت «

-عمه جون؟!

» نگین یه خنده ي دیگه تحویلش داد و رفت تو که عمه خانم با یه لبخند شیطنت آمیز گفت «

-دختر عموته ها!

-دختر عموي من؟

-بعله!نگین خانم!دختر حاج حسن آقا جوکار،برادر حاج آقا عباس جوکار،پدرت!

-راست می گین عمه جون؟

-آره والا!دروغم چیه؟

-واي عمه جون دستم به دامن تون!

-براي چی؟

» بازم مهرداد فهمید که خودشو اول ماجرا لو داده براي همین م تند گفت «

-براي آشتی!آشتی بابام و عموم!آخه خیلی بده که دو تا برادر با هم قهر باشن!

» اما عمه خانم که موهاشو تو آسیاب سفید نکرده بود،دست آقا مهرداد رو خوند و با خنده گفت

romangram.com | @romangram_com