#بوی_نا_پارت_67


-آقاجون مردونه رو می تونم اما شما به عمه خانم بگین که اجازه بدن تو زنونه م وارد بشم!

-لا اله الا الله!

-آخه آقا جون شما یه حرفا می زنین!من چه می دونم ایناي که اینجا هستن کین!

» لیلا خانم با خنده گفت «

-منظور بابات ، عموته!

-من اگه عموم رو ببینم نمی شناسم!

» حاج عباس تند گفت «

-عمو چیه بچه؟حاج عمو خان!

-چشم!ببخشین!حاج عمو خان!

-برو از عمه خانم ت بپرس!

» لیلا خانم که داشت پیاده می شد گفت «

-من می پرسم!

» پیاده شد و رفت زنگ زد و یه خرده بعد برگشت و گفت «

-نه،نیست!

-از کی پرسیدي؟

-ثریا!

حاج عباس پیاده شد و مهرداد ماشین رو قفل کرد و سه تایی رفتن تو!عمه خانم جلوي در راهرو منتظرشون بود و تا رسیدن و سلام وعلیک و احوالپرسی و لیلا خانم رو برد بالا و حاج عباس و مهردادم رفتن تو مردونه که یه مرتبه چشم حاج عباس افتاد به حاج حسن!یه آن اومد برگرده که بغل دست حاج حسن،حاج آقا جلیل طلا فروش رو دید!دیگه نمی شد کاري کرد!

» مهرداد که مکث و دو دلی حاجی رو دید آروم در گوشش گفت

-چی شده آقا جون؟

romangram.com | @romangram_com