#بوی_نا_پارت_65
-عمه جون لطف دارن اما من تو یه فرصت دیگه می رم خونه شون!
-نمی شه!باید بیاي روضه!
-آخه آقا جون من لباس مناسب روضه ندارم که!
که لباس مناسب می خواي؟!روضه که لباس مخصوص نداره! « بال ماسکه » -کره خر خر مگه می خواي بري
-یعنی چی آقا جون؟تو روضه حتما باید پیرهن سیاه آدم بپوشه!
-مگه بابات مرده که می خواي سیاه تن ت کنی؟
-بابا همه تو این مراسم سیاه می پوشن!دور از جون شما!
-اون مال شباي عاشورا تاسوعا س!روضه رو با هر لباسی می شه رفت!بیخودي م بهانه نیار!آسمون بیاد زمین،زمین بره
آسمون باید بیاي!
» مهرداد که چاره اي نداشت مجبوري گفت «
-چشم آقا جون اما من یه ساعت می شینم و بعدش بلند می م آ!
-باشه،عیبی نداره!پنج حاضر باش!
-چشم!
ساعت حدود پنج و نیم بود که حاج عباس و لیلا خانم و مهرداد سوار ماشین شدن و حرکت کردن! «
از اون طرف م حاج حسن و سارا خانم و نگین م ساعت یه ربع به پنج حرکت کردن و بیست دقیقه بعد رسیدن به خونه ي عمه خانم و ماشین رو پارك کردن که حاج حسن به نگین گفت
-تو اول برو ببین اونام اومدن!
-کی آ آقا جون؟
-اونا دیگه!
-کی آ؟!
romangram.com | @romangram_com