#بوی_نا_پارت_6

-یه کولی بهت می دم!از سر کوچه تا ته ش!

-کی؟

-هر وقت خواستی!

-اگه ندادي چی؟

-ننه م بمیره ایشالا!

-باشه اما تا ده میشمرم!همین!بچه ها شما جمع شین که آقام اینا نبینن!

حاج مصطفی با هیکل درشت و زورخونه کارش،گوشه ي حیاط،نزدیک در،رویه چارپایه نشسته بود و تسبیح دونه « درشتش دستش بود و بقیه ي مرداي همسایه م دورش رو زمین چمباتمه زده بودن و به حرفاش گوش می دادن و !» براي اومدن سد آقا سلاخ دقیقه شماري می کردن

-بعله!وقتی این حجرالاسود رو ماچ می کنی هزار ثواب پات می نویسن!روح آدم تازه می شه!وقتی چشمت به خونه خدا می افته دیگه روح ت می خواد پرواز کنه طرفش!

-حاج آقا نمی شه از اون پرده یه ارزن واسه تبرك و شفا آدم بیاره؟

-نه جونم!شرطه داره این هیکل!مگه می ذارن نزدیکش بشی!

-حاجی شمام نتونستین برین جلو؟

:» حاج مصطفی همونجور که لبخند می زد گفت «

-آدم باید سعادت داشته باشه تا بشه!از شما چه پنهون سفر اولم نه!اما سفر دوم که دیگه خودم عامل شده بودم تا یارو شرطه هه روش رفت اون ور و معطل نکردم!خودمو رسوندم جلو پرده و دست کشیدم بهش!همونجا همه تون رو یاد کردم!حمله دارمون اگه نرسیده بود که دلی از عزا در می اوردم اما یه مرتبه از پشت دستم رو گرفت کشید و گفت حاج مصطفی چکار می کنی؟شرطه هه اینجاست!شرطه م برگشت یه نیگاهی به ما کرد اما ما اعتناش نکردیم!حرمت حمله دار برگشتیم عقب!

-خوش بسعادتت حاجی!

-اقبالت رو شکر!

-بر خاتم انبیا محمد صلوات!اللهم صل علی محمد و ال محمد.

-دست چپ و راستت زیر سر ما!

-ایشالا خدا قسمت همه مومنین بکنه!اگه برین می فهمین که چه حال و هوایی داره!

-حاجی،مشدي جواد گاراژ چی م می خواد سال دیگه مشرف بشه!


romangram.com | @romangram_com