#بوی_نا_پارت_40
-از غم،از غصه،از درد!
-باز شروع کردي؟
-آخه پس به کی برم بگم که از دست این ابلیس چی می کشم؟
-ناهار خوردي؟
-آره.
-خوب پس برو یه خورده بخواب که حالت خوب بشه!
-نه ! خوابم نمی آد!می خوام یه سر برم پیش خواهرم.
-بگم ابراهیم آقا ماشین رو آماده کنه؟
-آره،بگو بنزه رو در بیاره.نمی خوام اون بیاد.خودم رانندگی می کنم!
-با این حال ت؟
-نه،چیزي م نیس!
حسن آقا رفت تو اتاقش و در گاوصندوقش رو باز کرد و از توش پول دراورد و لباسا ش رو عوض کرد و رفت بیرون که سارا خانم با نگرانی گفت
-پس رسیدي زنگ بزن که خیالم راحت بشه!
-اگه یادم بود چشم!
-خوب خودم می زنم.فقط یواش برو!
-چشم!این دختره نیومده هنوز؟
-نگین؟زوده که حالا!
-زود چیه؟ساعت دو و نیم بعد از ظهره!
-آخه شرکت رو که نمی تونه ول کنه!
romangram.com | @romangram_com