#بوی_نا_پارت_39
-مگه دیدیش؟
-دیشب خواب سگ دیدم!صبح تعبیر شد!
-کجا دیدیش؟
-اومده بود نمازش رو کمرش بزنه!
-مسجد؟!
-ته مسجد نشسته کافر و الغوث الغوث می کنه بی حیاي کچل!
-خب تو می رفتی یه جاي دیگه ي مسجد نماز می خوندي!
-آخه نمی شه که!مردم چی می گن!باید ظاهر رو حفظ کرد!تو بازار بپیچه که من با برادرم قهرم و هزار وصله به آدم می چسبه و هزار تا حرف از توش در می اد!الهی حناق بگیري حاج عباس که مال منو خوردي!الهی مال من چرك و خون بشه و از زیر ناخنات بزنه بیرون حاج عباس!
-این حرفا چیه آخه!ناسلامتی شماها یه خون تو رگ هاتونه!
-خدا اون روز رو نیاره!من اگه یه قطره از خون اون تو خونم قاطی بشه خودکشی کردم!اون مال مردم خور کجا و من کجا؟!
-بالاخره این مشکل چه جوري باید حل بشه؟
-باید پولم رو بهم برگردونه!باید نصف اون کارخونه رو بده به من تا از سر تقصیراتش بگذرم!
-بابا تو مگه ندار هستی؟این همه ثروت رو می خواي چکار؟اصلا حساب کتاب اینایی رو که داري دستت هست که بازم می خواي؟
-براي پولش نیس!می خوام اینو بچزونم!همونجور که منو چزونده!نامرد تو مسجد به من می گه نزول خور!یه بلایی سرت بیارم حاج عباس که مرغاي هوا به حالت گریه کنن!تو می خواي منو سکته بدي؟کور خوندي!خودم با دستاي خودم چک و چونه ت رو می بندم!انشالله!انشاالله!
-بخدا زشته این حرفا!ور دار بهار نارج ت رو بخور آروم شی!
حاج عباس که از عصبانیت داشت دستاش می لرزید،لیوانش رو برداشت و چند تا قلپ خورد و کمی که آرومتر شد سارا خانم گفت
-پاشو بریم تو.گرمه اینجا حالت بدتر می شه!
حاج حسن از جاش بلند شد و با سارا خانم رفتن تو خونه که زیور خانم خدمتکارشون اومد جلو و سلام کرد و دمپایی حاجی رو گذاشت جلو پاش و گفت
-حاج آقا چرا رنگ تون پریده؟
romangram.com | @romangram_com