#بوی_نا_پارت_36

-جاي منو بنداز و پشه بندم بزن!مهدي خان!مهدي خان!

» مهدي خان تند اومد جلو و گفت «

-حاج آقا زیر درخت پشه داره!چرا تو نمی خوابین که هم خنکه و هم بی پشه و ساس و سن!؟

-به تو چه مربوطه مرد؟من می خوام تو حیاط بخوابم و با پشه ها و ساس آ!

-هر جور شما بفرمایین حاج آقا!

-یه کاسه آب یخ م بذار بغل دستم!

-چشم حاج آقا!

لیلا خانم صبر کرد تا مهدي خان رفت تو حیاط و بعدش به حاجی گفت

-آخه مرد کی تو تابستون می ره تو حیاط بخوابه که تو میري؟

-یعنی چی؟تا بوده این بوده دیگه!تابستون باید تو حیاط،زیر سایه ي درخت خوابید!

-اون مال وقتی بود که فن کوئل و کولر و این چیزا نبود!نه حالا که تو این خونه سی تا فن کوئل داره کار می کنه!

-اي بابا نشد من یه حرفی بزنم و تو تو ذوق من نري!حالا چیکار کنم؟کجا کپه ي مرگم رو بذارم؟

-برو تو اتال خوابمون بخواب!هم خنکه،هم راحت!

بعدش یه خنده اي به حاجی کرد! «

لیلا خانم دوازده سال از حاجی کوچیکتر بود و حاج عباس م جونش براش در می رفت و با یه لبخند و عشوه ي لیلا خانم،زبون حاج عباس بسته می شد

-لا اله الا الله!چشم خانم!هر چی شما بفرمایین!بگو جامو نندازه!

-ولش کن!دوباره می ره جمع می کنه!شما بیا جاتو مرتب کنم بخوابی که سر حال بیاي!

-مردم تو این زندگی بخدا!مگه اینکه تو به فکر من باشی!غیر تو کی رو دارم من؟کی رو دارم؟کی رو!

-بیا حاج آقا!انقدر زنجموره نکن!ماشا لله همه یه آقاي جوکار می گن و صد تا از دهنشون می ریزه!


romangram.com | @romangram_com