#بوی_نا_پارت_34

-کشت!کشت!

-کی؟

حاج عباس دو تا قلپ خاك شیر پشت سر هم خورد و بعدش گفت

-مردم!مردم!

-چرا؟باز کی عصبانیت کرده؟

-اون ملعون!اون شمر!اون یزید!

-داداشت!؟

-داداشم کجا بود؟بگو دشمن م!بگو قاتلم!

-آخه شما نا سلامتی برادر همدیگه این!این کارا یعنی چی؟

-برادر؟اون تا منو سکته نده راحت نمی شه!حاج آقا رو هم اون کشت!

-آخه این کدورت چیه بین شما؟

-من چه می دونم!اون از اول شم چشم دیدن منو نداشت!نمی دونم چی می خواد از جون من!خدا به تیر غیب گرفتارت کنه مرد!ایشالا آب خوش از گلوت پایین نره که آسایش رو از من بریدي!ارث حاج آقا رو بالا کشید و یه آبم روش هنوز دو قورت و نیم شم باقیه!

-بخور خاك شیرت رو!سکته می کنی آ!

به درك!به جهنم!اما من تا زهرم رو به این آدم نریزم ول کن نیستم!اگه نکردم اسمم رو عوض می کنم!حالا ببین!

-ناهار خوردي؟

-کوفت بخورم من!یاد اون حجره ها که می افتم جیگرم اتیش می گیره!مفت مفت از چنگم درشون آورد خدا نشناس!

-حالا انقدر بکن تا یه رگ قلب تم بگیره و بیفتی اون گوشه!بابا تو دیگه چه احتیاجی به پول داري؟می خواي دیگه چکار؟این همه که داري بس ت نیس؟

-من پول نمی خوام!جون اون و می خوام!

-آخه مثلا با هم برادرین!از یه پدر و مادر!


romangram.com | @romangram_com