#بوی_نا_پارت_3

-اکبر اقا قربونت،یه تک پا برو ببین سد اقا چرا نیومده!ظهر شد!

-چشم حاج آقا!

-پیر شی بابا!حسن! حسن!

-هان آقا جون؟

-بیا!

حسن که یه بچه چهارده پونزده ساله س و یه زیر پیرهنی و یه پیژامه پاشه می اد طرف حاج مصطفی که تا می رسه و «! حاجی گوشش رو می گیره و می پیچونه

-آي !آي!کنده شد بابا!

-زهر مار کره خر!هان چیه؟مگه صد بار بهت نگفتم جلو مردم منو حاج آقا صدا کن؟

-چشم حاج اقا! چشم!کنده شد گوشم به خدا!

-بپر به ننه ت بگو چه خبره تو زنونه!صداشون تا هفت تا خونه اون ور ترم می ره!

-چشم حاج آقا!

-بدو گوساله!دیگه م به بزرگترت هان نگو!ولد!...

حسن که یه دستش رو گوشش بود و با یه دست دیگه ش پیژامه ش رو می کشید بالا،دویید طرف اتاقا و سرش رو «! انداخت پایین و بی خبر رفت تو!یه مرتبه صداي داد و فریاد زنا بلند شد

-واي خدا مرگم بده!صغري خانم این دیگه بچه که نیست!مرد شده!

-واي چادر منو کی ورداشته؟!

-بچه برو بیرون!

-واي احمد آقا بفهمه منو کشته!

-آخه یه یالایی چیزي!

-د برو بیرون دیگه!چه چشاي هیزي م داره!


romangram.com | @romangram_com